انقلاب نیما در شعر– (بقیه از شمار قبل)
متاسفانه به علت طولانی بودن مطلب، بحث ما در باره خصوصیات شعر نیما در شماره قبل ناتمام ماند. ما در مطلب گذشته در باره «رابطه مستقیم و نزدیک با واقعیت» و «بیان و تصویر» در شعر نیما سخن گفتیم و اکنون با دو خصوصیت دیگر شعر او آشنا میشوید.
وحدت و هماهنگی
یکی از خصوصیات برجسته شعر نیما، یا در واقع «شعرنیمائی» که همان «شعرنو» است، وحدت و هماهنگی آن است. این وحدت و هماهنگی را ما از چند جنبهی مختلف در شعر نیما میبینیم، هم بین تفکر و تخیل هم بین شکل و محتوی وهم بین اجزاء و عناصر مختلف یک شعر.
هر کدام از شعرهای نیما، یک واحد یکپارچه است، یک کلمه، یا یک مصراع از شعر او را نمیتوان حذف کرد بی آنکه کل شعر لطمه بخورد، زیرا همه و همه آنها برای القاء کل اندیشه و مفهوم شعر، ضروری است، در شعر او دیگر قافیهها تعیین کنندهی موضوع شعر نیست، اینجا تفکر و برخورد شاعر با اشیاء و پدیدهها و رویدادها است که تعیین کننده است.
تخیل و تفکر در شعر نیما یک رابطه دیالکتیکی دارند، نیما به هر چه میاندیشد متخیلانه و شاعرانه میاندیشد و در تخیل او نیز، درهمه حال، اندیشه و گرایش فکری او متقابلاً دخالت دارد، در هر تصویر شعر نیما تفکر او حضور دارد، این رمز و راز آن هماهنگی و وحدت حیرت انگیز شعرهای اوست.
در شعری به نام «آهنگر» میخوانیم:
در درون تنگنا، با کورهاش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او اینست، و اینست فریاد تلاش او:
کِی بدست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دو تا شو،
با خیال من یکی تر زندگانی کن
میبینیم که آهنگر در شعر نیما نه موجودی است یکسره «فرتوت» و ضعیف و ترحم برانگیز و نه بر عکس موجودی است با نیرو و توان غیر عادی و غیر واقعی مانند پهلوانان افسانهای، نیما از دور به «آهنگر خود نگاه نمی کند، تا در عالم خیال از او موجودی غیر واقعی، موجودی تنها در سطح و بدون عمق بسازد. نیما با شناخت نزدیک و عمیقی که از آهنگر دارد، به مسائل سطحی نظیر اینکه «او فقیر است، او فرتوت است، او بدبخت است و غیره» نمیپردازد، بجای اینها، نیما واقعیت ژرفتری را در نظر میگیرد و «مبارزه» او را تصویر میکند مبارزه اش را با آهن سرسخت، آهنگر بر پتک میکوبد تا آن را نرم کند و به شکل دلخواه در آورد، اما شکل دلخواه او چیست؟ هدف از او از این مبارزه چیست؟ در اینجاست که باز نیما یک گام دیگر به جانب «عمق» بر میدارد و هر چه بیشتر از «سطح» فاصله میگیرد و همینجاست که جهان بینی او در شعر منعکس میشود و میان تخیل و تفکرش وحدت بوجود میآید. آهنگر نیما یک فرد نیست، ما در وجود او همه زحمتکشان را میبینیم. ما در پی آنیم که بدانیم آهنگر چه میسازد و میبینیم که او، در حالیکه «استغاثههای آنانی که در زنجیرند» همواره در گوشش زنگ میزند، «کلید قفل های بستهی زنجیر زنگآلودهای را میدهد تعمیر»، او در جستجوی کلیدی است برای قفلهای بسته یک زنجیر زنگ زده (یعنی نظام پوسیده قبلی و جامعه کهن) و به رها شدن از زنجیرها میاندیشد.
و سرانجام وقتی نیما از نیروی بیکران آهنگر سخن میگوید، و میگوید که همه کارهای بزرگ به دست او انجام می شود و او سازندهی زندگی و تاریخ است برای ما کاملاً روشن است که نیما دارد از نیروی تودههای بزرگ مردم سخن می گوید:
او، به دست کارهای بس بزرگ ابزار میبخشد
او، جهان زندگی را میدهد پرداخت.
عمق اجتماعی
شعر نیما عمیقاً سیاسی و اجتماعی است و قسمت اعظم شعرهایش رنگ تند اجتماعی دارد چرا که، همچنان که پيش از این گفتیم، تفکر و جهانبینی نیما از تخیل او جدا نیست، و از همین طریق، جهت گیری مردمی او در همه آثارش منعکس میشود. اما برای درک این خصوصیت شعر نیما، یعنی جنبه سیاسی و اجتماعی عمیق آن، دو چیز لازم و ضروری است:
اولاً – داشتن یک درک عمیق از تضادهای اجتماعی،
ثانیاً – داشتن ارتباط و آشنائی نزدیک و جدی با شعر نیما
شرایط خفقان گذشته در جامعه ما اجازه نمیداد که مردم درک عمیقی از تضادهای اجتماعی داشته باشند و در نتیجه مسائل را عموما در سطح میدیدند. آنها تنها شکل سیاسی»رژیم» دربار و دولت را میدیدند و میشناختند و درنتیجه شعر سیاسی و اجتماعی از نظر آنها شعری بود که مستقیماً به همان رژیم بپردازد و آن را مورد حمله قرار دهد، اگر شاعر با درک عمیقی از تضادهای اجتماعی به نشان دادن فقر و فلاکت تودههای مردم و علل آن میپرداخت، شعر او «سیاسی» یا حتی اجتماعی تلقی نمیشد (١) در حالیکه ما در نمونههای قبلی که از شعر نیما نقل کردیم، به خوبی دیدیم که شعر او همواره عمیقاً اجتماعی و دارای جهتگیری مردمی است، به همین دلیل سیاسی نیز هست. نیما به جای پرداختن به سطح قضایا، به عمق میپردازد، تضادها را بطور عینی مشاهده میکند و با قوت به تصویر در میآورد.
مثلاً در شعر «مرغ آمین» این مرغ را که از مسائل مردم و شوربختی آنان و نیز از آینده روشن و فردای پیروزی سخن میگوید، چنین توصیف میکند:
بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را
رشته در رشته کشیده (فارغ از هر عیب کاو را بر زبان گیرند)
بر سر منقار دارد رشته سر در گمش را
* * * *
او نشان از روز بیدار ظفرمندی است،
با نهان تنگنای زندگانی دست دارد،
از عروق زخمدار این غبارآلوده ره، تصویر بگرفته،
از درون استغاثههای رنجوران
در شبانگاهی چنین دلتنگ، میآید نمایان
وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
که ندارد لحظهای از آن رهائی،
می دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنائی،
——————————————-
١ – ما پیش از این اشاره ای در مورد گرایش به قهرمان سازی در شعر امروز کرده بودیم . اگر ما به این گرایش ایراد گرفتیم دقیقا به این خاطر بود که معمولا این گرایش بعلت همین برداشت غلط از «شعر سیاسی» یا » شعر اجتماعی» به وجود می آید و مسائل را تنها در سطح بررسی می کند. اگر به عمق مسائل نیز توجه کافی شده باشد، پرداختن به یک «قهرمان» و سخن گفتن از او هیچ اشکالی ندارد.
کار شماره ١٩ – ٢١ تیر ١٣٥٨
Filed under: نیما یوشیج، ادبیات کارگری | Tagged: نيما يوشيج، ادبيات کارگری، شعرنو، شعرنیمائی |
پاسخی بگذارید