روبروی جماران
با اجازه شاعر
بگرفت م آفتابه که گیرم ره جماران آنها گرفتند راهم و گفتند اجازه نیست
گفتم که تا تو اجازه آری از رژیم من تمام کرده ام به خویش، بگفتا چاره چیست
یاران نظر کنید که جز من به روزگار آن کس که بی اجازه تمام نکرده کیست؟
***
Filed under: گوناگون |
پاسخی بگذارید