در بزرگداشت منوچهر محجوبی
نویسنده، شاعر، طنزنویس، محقق و منتقد در ۳۰ دی ۱۳۱۵ در شهر کرمانشاه متولد شد. پدر او، محمد علی محجوبی، درویشی معتقد، معلم و تعمیرکار ساعت متولد دولت اباد اصفهان بود. محمد علی محجوبی از فعالان مشروطه بود، ولی به دنبال شکست مشروطه خواهان به شهر کنگاور (در استان کرمانشاهان) مهاجرت کرد و در این شهر با سلطنت محجوبی ازدواج کرد که ثمره اش چهار فرزند بود. منوچهر سومین فرزند خانواده بود. منوچهر در هشت سالگی، بعد از فوت پدر، به اصفهان کوچ کرد و تا ختم دبیرستان در این شهر ماند. سپس به تهران رفت و تحصیلات عالی خود را در سال ۱۳۳۵ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شروع کرد.
منوچهر از ابتدای جوانی به ادبیات – به خصوص طنز – علاقمند بود و اولین شعرهایش در سن ۱۶ سالگی با اسم مستعار در هفته نامه طنز «چلنگر» و بعدها در نشریات دیگر چاپ شد. سال ۱۳۳۶ – همزمان با تحصیل در دانشگاه تهران – به هیات تحریریه توفیق پیوست و در سال ۱۳۴۳ اولین سردبیر توفیق ماهانه شد. بعدها به همراه غلامعلی لطیفی – کاریکاتوریست – و عده دیگری از توفیق جدا شد و نشریه «کشکیات» ضمیمه تهران مصور را پایه گذاشت. در همین دوران کتابهای «حاجی فیروز»، «آتش افروز»، «فکاهی سال» و «لطیفه هاً را منتشر کرد. طنز که منحصر به فرد و بیپروایی در بیان از ویژهگیهای منوچهر محجوبی بود. اما تیغ تیز کودتا او را نیز بی نصیب نگذاشت و در دستگیریهای ۲۸مرداد او نیز راهی انفرادی شد و بعدها از روزهای سخت رنج در زندان نوشت.محجوبی در دوران بعد از کودتا مدتی را در سکوت گذراند اما بعد در نشریه مشهور «توفیق» کارش را در زمینه طنز ادامه داد محجوبی در دوران بعد از کودتا مدتی را در سکوت گذراند اما بعد در نشریه مشهور «توفیق» کارش را در زمینه طنز ادامه داد. در دهه پنجاه نیز منوچهر محجوبی از لیست ممنوع القلمها سر درآورد به همین دلیل او با اسامی مستعار دست به قلم میشد. او در همین دهه عضو سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات شد که بیشتر وقتاش را صرف دفاع از روزنامه نگاران میکرد.
علاوه بر طنز، منوچهر محجوبی در رشتههای دیگر نیز فعالیت داشت و برخی دیگر از اثار او عبارتند از نویسندگی بخشی از سریال «قمر خانم» در تلویزیون ملی ایران به مدت ۱۸ ماه در سال ۱۳۴۳. ترجمه «قدر یک لبخند» طنز امروز شوروی، چاپ اول ۱۳۴۸ و چاپ سوم بعد از فوتش در سال ۱۳۷۴. ترجمه کتاب «خانه نینو» نوشته جیوانی گوارسکی. ترجمه کتاب «تا کمرگاه یک درخت» ترجمه کتاب «شوایک سرباز خوب». ستون «غلطهای زیادی» روزنامه کیهان سال ۱۳۵۲.
بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷مهمترین کارهای او عبارتند از انتشار روزنامه «اهنگر» ۱۶ شماره در ایران (فروردین تا مرداد ۱۳۵۸). انتشار «آهنگر در تبعید» در لندن تا شماره ۶۷. انتشار نشریه «ممنوعه هاً به همراهی شکوه میرزادگی. انتشار نشریه»فصل کتاب» در لندن. بعد از فوت منوچهر در سال ۱۳۶۸ انتشار فصل کتاب به همت ماشاالله اجودانی ادامه یافت. تحقیق مفصل و جامع در مورد ملانصرالدین و عبید زاکانی از کارهای مهم تحقیقی اوست.
منوچهر عضو فعال و یک دوره دبیر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات در قبل از انقلاب بود. از دیگر فعالیتهای او میتوان به کار در انتشارات سازمان جلب سیاحان و مسئولیت چاپخانه دانشگاه ازاد سابق اشاره کرد. به دنبال یک دوره کوتاه بیماری ناشی از سرطان مغز منوچهر محجوبی در ۱۱ شهریور ۱۳۶۸ (۲ سپتامبر۱۹۸۹) در گذشت و اینک در هایگیت گورستان معروف لندن ارمیدهاست.
منوچهر محجوبی قبل از مرگ وصیت نامهای را تنظیم کرد که در آن با نگاهی طنز پیش از آن که سرطان فرصت نوشتن را از او برباید حرفهایش را زده بود.
وصیّتنامهی منوچهر محجوبی
چو من بگذرم زین جهان قشنگ
کنید ای رفیقان به دفنم درنگ
که من عاشق این جهانم هنوز
بر آنم که اینجا بمانم هنوز
اگر چه مرا نیست مال جهان
ولی دوست دارم خصال جهان
مرا عشق گیتی نه کاریست خُرد
که بتوان مش هرگز از یاد بُرد
منم عاشق ذرّههای جهان
که بر عشق باشد بنای جهان
جهانی به این خوبی و دلکشی
بود جای سر زندگی و خوشی
نه جای وفاتست و نه تسلیت
نه گریه، نه زاریّ و، نه تعزیت
جهان را نه جای شهادت بُوَد
نه این که شهادت سعادت بُوَد
جهان چیست گر من نباشم در آن؟
فضایی که گریند مردم بر آن
جهان از ازل بهر من ساختند
روی بام ِ آن جایم انداختند
که: راحت کنم لنگ خود را دراز
بکّلی ز مُردن کنم احتراز
از اول کجا گفت آقای چرخ؟
که بگذارد این چوب را لای چرخ
کجا داشتم با جهان این قرار؟
که دستم نهد در حنا بینِ کار
که من نگذرم زین جهان تا ابد
به اُردنگ و تیپا و مشت و لگد
مگر آن که در خواب خوش بیخبر
به ناگاهم آید زمانه به سر
اگر بگذرم زین جهان وقت خواب
نخستم بپاشید بر چهره آب
اگر برجهیدم ز خواب گران
که: پس زندهام عینهو دیگران
وگر آنکه پیدا نشد جنبشی
نمایید بار دگر کوششی
بگیرید از پهلویم نیشگون
چنان سخت، کاید سر جاش خون
اگر زنده گشتم، که بسیار خوب
وگرنه، بیارید یک دانه چوب
ازان چوبهای بلند و زمخت
که با آن سر و کلهام بوده اُخت
ازانها، که خوردم پس از کودتا
ز جهّال ِ آن جیزه خوار ِ کذا
ازانها، که خوردم پس از انقلاب
ز عمّال ِ آن مردکِ بد لعاب
بیارید زان چوب مغزآشنا
بکوبید بر مغز من بیهوا
که تا شاید از ضرب آن چوب سخت
بپّرم سوی سقف از روی تخت
پریدم اگر، وضع من عالی است
شوم زنده و عین خوشحالی است
اگر باز هم جُم نخوردم ز جام
بگیرید بیمعطلی دست و پام
کنیدم فرو داخل حوض یخ
که در حوض یخ برجهم چون ملخ
وگر باز هم مانده بودم خموش
بیارید یک بادیه آب جوش
بریزید آن را روی صورتم
(و حتی کمی هم روی عورتم)
که: این تجربه باشدم از «اوین»
هم آن عهد جور و هم این عهد کین
به هوش آورد مُرده ناب را
بپّراند از هر سری خواب را
اگر حال من باز ننمود فرق
ببندید بر گردنم سیم برق
(نه سخت آنچنانی که گردم خفه)
پیاپی مرا شوک دهید این دفه
به من داد این گونه شوک را «ساواک»
که زیر شکنجه نگردم هلاک
اگر بودهام زنده این چند سال
همه بوده از آن شوک بیمثال
کنون هم اگر جستم از جای خویش
که هستم دگرباره آقای خویش
شوک برق هم گر که بیهوده بود
ندارد دگر جهدتان هیچ سود
یقین است این دفعه من مُردهام
وزین خانه تشریف خود بردهام
کنون «پیکرِ این شهید ِ عزیز»
روی دستتان مانده خیلی تمیز
چه بهترکه آن را ز سر وا کنید
به هر جا که جا شد، مرا جا کنید
ولی، خوب، البته، با این وجود
که داند که تدفین من نیست زود؟
خلاصه نباشید اینسان عجول
به دفن من بینوای خجول
خدا را چه دیدید؟ شاید که من
بود جانم اندر زوایای تن
ولی گیر کردست در گوشهای
چو یک تکه کاغذ توی پوشهیی
از این روی، آن پوشه را وا کنید
زوایای آن را تماشا کنید
اگر یافت شد جان در آن گوشهها
که اصرار من بوده خیلی بجا
ببندید آن پوشه با احتیاط
که در لای آنست قرنی حیات!
وگر در زوایای آن جان نبود
بگشتید و آثاری از آن نبود
بدور افکنیدش، که بیهوده است
ازان اولش هم همین بوده است
من آن پیکر بیروان، نیستم
مرا کم مگیرید، آن نیستم
که من زنده در پیکر مردمم
اگر چند در ازدحامش گمم
درین کهکشان ذرّه سان زیستم
گر او نیست من نیز هم نیستم
نمیمیرم اصلا، که من زندهام
جهان تا بُوَد، باعث خندهام
منابع:مختلف
Filed under: معرفی سبکهای هنری و هنرمندان |
بیان دیدگاه