کشتار سال67 – ژاله متین

به مناسبت نوزدهمین سالگرد کشتار سال 67
ژاله متین

گاهی، واقعیات پیرامون آدمی، ذهنی تر از دنیای تصورات وی می نماید، و پذیرش آن بسی دشوار تر از پذیرش اوهام ذهنی است.

گاهی، تحرکاتِ حجمیِ دنیای بیرون را تنها انعکاسی تن سخت از یک تصویرِ دو بُعدی گنگ و بی جان در یک تابلو، می پنداری که گفتی، دستی پریشان و مالیخولیا زده بر آن نقش کرده است.

اما وقتی به عمق می روی و در لایه های پسین تصاویر دقیق می شوی، می بینی: آن که دچار اوهام بوده است، کسی جز تو نبوده است. در آن جا پیوندهای منطقی رنگ ها را می بینی که با چه مهارتی در هم بافته شده اند و سایه-روشن هایی ایجاد کرده اند که به خوبی نمایانگر ذهن خلاق صورتگر است.

ادامهٔ نوشته

چگونه انسان خدا را آفريد؟

چگونه انسان خدا را آفريد؟

ژاله متين (متن يک سخنرانی)

برای ورود به مبحث اصلی که چگونه انسان خدا و دين را آفريد لازم است اول بررسی شود که خود انسان ابتدا چگونه وطی چه پروسه‌ای بوجود آمد و منشاء حياتش چيست؟

برای اينکه منشاء حيات انسان را بررسی کنيم ضروريست که ابتدا منشاء حيات بطور کلی بررسی شود. برای اين بررسی دو ديدگاه عمومی و کاملا متضاد وجود دارد:

١- ديدگاه اديان و مذاهب

٢- ديدگاه ماترياليزم علمی ادامهٔ نوشته

بررسی کوتاهی پيرامون مسخ کافکا – ژاله متين

بررسی کوتاهی پيرامون«مسخ» کافکا

ژاله متين

فرانتس کافکا در سوم ژوئيه ۱۸۸۳ در یک خانوادۀ یهودی آلمانی زبان در پراگ متولد شد و در سن ۴۱ سالگی در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در وین از بيماری طولانی سل حنجره در گذشت. او در دو رشته دردانشگاه پراگ درس خواند: ادبيات و زبان آلمانی، و سپس حقوق.  وی بعد از فراغت از تحصيل در  ۲۳ سالگی با درجۀ دکترای حقوق در یک شرکت بيمه مشغول به کار شد.  ولاديمير ناباکوف منتقد روسی الاصل در بارۀ او چنين می گوید: » او بزرگترین نویسندۀ آلمانی زبان عصر ماست.  شاعرانی چون ريلکه و رُمان نویسانی چون توماس من در مقایسه با او کوتوله‌هایی بيش نيستند». او در زمان مرگش از دوست خود ماکس برود خواست که تمام آثارش را بسوزاند ولی خوشبختانه برود دست به چنين کاری نزد و آثار او را منتشر کرد. از مهمترین کارهای او ميتوان از قصر، دیوار چين، طبيب دهکده، آتشکار و گروه محکومين را نام برد. او در داستان‌هایش جهان را بيشتر از طریق عواطف و احساسات هنرمندانه می‌نگرد. به عبارت دیگر کوشش او مصروف بيان حقایقی است که بر حسب احساسات و تأثرات شخصی خود درک کرده است. مسخ یکی از همين داستان‌هاست. فرانتس کافکا در این داستان هستی را با مضامينی برتافته از ذهنيت و عواطفش بيان می‌کند. بر اساس نگرش وی انسان کانون هستی نيست. در این مکان همۀ جانداران، بمثابۀ یک کل واحد، ایستاده‌اند. انسان تنها یکی از آنان است بدون آنکه لزوماً برترین آن باشد. اکسپرسيونيسم او در همان عبارت اول داستان رخ می‌نماید: «یک روز گرگور زامزا از خوابی آشفته بيدار شد و فهميد که در رختخوابش به حشره‌یی عظيم بدل شده است». در اینجا این تغيير شکل عمدی از واقعيت، نمونه‌یی بارز از سبک کار اکپرسيونيستی اوست. بعضی از منتقدین بورژوا معتقدند که مسخ ریشه در رابطۀ پيچيدۀ کافکا با پدر سختگير و مستبدش دارد. او اما از کودکی بار احساس گناهی تحميلی را که مناسبات باژگون اجتماعی در روان وی ایجاد کرده بود، مادام العمر به دوش می‌کشد. به قول ناباکوف در سمبوليسم اسطوره‌یی، کودکان به شکل حشرات تصویر می‌شوند. کافکا نيز بنا بر اصول موضوعۀ فرویدی از سمبل حشرۀ سوسک استفاده می‌کند تا فرزند پسر را بنمایاند. در سمبوليسم  اسطوره‌یی، نماد سوسک به وضوح نشانگر احساس بی ارزشی پسر در برابر پدرش است. کافکا به خوبی از این نماد برای بيان چنين رابطه‌یی بين فرد و اجتماع در جامعۀ طبقاتی سود می‌جوید. مسخ بيان اکسپرسيونيستی و سمبليک همين رابطه در جامعه‌یی استبداد زده است. داستان از سه بخش عمده تشکيل می‌شود و بخش‌های مختلف با زیبایی تمام بهم پيوسته است و مجموعاً یک کل واحد منسجم را تشکيل   می‌دهد. ادامهٔ نوشته

نقدی اجمالی بر اشعار ترانه های ايرانی – ژاله متين

نقدی اجما لی بر اشعار ترانههای ايرانی

ژاله متين

ترا نه سرايی و ترا نه خوا نی که از ديرباز مکمل يکديگرند د ر سرزمين ما به مثابهٌ پديده‌ای بخشاً سرگرم کننده برای شنونده بکار گرفته شده است.  در اينجا اما، روی سخن با ترانه‌هايی است که خود تا حدودی در چارچوب  شعر و سروده‌های منظوم قابل بررسی است.

گذشته از پديده شعر که قدمت آن در سرزمين ما از هزار سال هم در گذشته است، ترانه نيز چندان بیسابقه نيست و دوبيتی‌های آهنگين بابا طاهر زمزمه‌های هميشگی گذشتگا ن ما بوده است. ترانه همواره  در جغرافيای اقليمی ايران از دياری به دياری ديگر کوچ کرده و به ضرورت فرهنگ جد يد، رنگ و بويی جديد گرفته است از اينرو بسياری از ترانه‌ها فاقد خالقين معينی هستند. هدف اين نوشته اما، بررسی چنين ترانه‌هايی نيست، بلکه اين نوشتار تنها ترانه‌های مؤخر ايرانی را، که شاعران معينی دارند، مورد نقد قرار می‌دهد.

با ورود د ستگاه گرا ما فون به ا يرا ن و تأ سيس فرستندهٌ را د يويی د ر کشور به سال ۱۳۱۹ و به ويژه بعدها با ورود تلويزيون، ترا نه سرا يی رونق بی سا بقه يی يا فت. تا مد ت‌های مديدی همهٌ شاعرا ن ترانه‌سرا ا شعا ر خود را پيرامون مفاهيمی مانند «عشق يار» ، «جفای د لدا ر» و «ا بروا ن و گيسوان» او می‌سرود ند. مسا ئل ا جتماعی د ر ا شعا ر آ نا ن هيچگونه با زتا بی ندا شت و تأ ثير آ ن بر شنونده همانا ايجا د غم و ا ند وه ، و د ر مواردی شا دی های کا ذ ب و زودگذ ر فردی بود.

شاعری چنين سروده است:

تو رفتی و د لم غمين شد

قرين آه آ تشين شد

ا و که با ا ز دست دادن د لد ا ر گويی تمامی غم های عا لم د ر قلبش لا نه کرده ا ست چه چيزی جز يأس و نوميدی به شنونده ا لقا می کند؟ ديگری با سرودن ا ين ترا نه :

سفر کنم تنها روم تنها ره صحرا روم

شوم نهان ز د يده ها تا شا يد از د نيا روم

گوشه گيری و عزلت را تنها بد يل می داند. ديگری با رفتن يار و بی وفا يی معشوق، خود را برباد رفته احساس ميکند : ادامهٔ نوشته

نوروزانه – ژاله متين

نوروزانه

ژاله متين

هم اينک

بر آستان زمان

چنان ايستاده ايم

که چيره گشته ايم

بر مدار آبی گردش خاک

و نظاره می کنيم ادامهٔ نوشته

اتود – ژاله متین

اتود

در غروبی سرد و سوزان

مرد اندیشناک

از تنگنای کوچه

– سر در گریبان و تلخ –

گذر می کند.

بخار گرم نفس هایش

عمق افکار او را

در فضا

تصویر می کند:

ادامهٔ نوشته

غوک – ژاله متین

غوک

ژاله متین

حکایت کنند در روزگاران پیشین ، در برهوتی دور، کنار آبگیری خرد، قریه یی بود که چندین منزل داشت. پیر زنی فقیر در سرایی در آن، با فرزند جوانش سکنی گزیده بود. فرزند به سبب احتفاظ و صیانت مادر، تمام روز به کار زراعت اشتغال همی داشت، و گندم بکاشت، و لاجرم مادر در انزوای خانه گذاشت. روزگاری بدین منوال برآمد . مادر رنجور گفت: » ای فرزند ! زوجتی کن که هم ترا بشاید، و هم زنگار عزلت از من بساید «.  فرزند طاعت مادر کردی و به وصلت، عروس آوردی خوب روی. که گفته اند چنین روی، مرهم دل های خسته است و کلید درهای بسته

ادامهٔ نوشته

ديوار – ژاله متين

ديوار – ژاله متين

تهران (کميته مشترک ضد خرابکاری) ۲۸/۵/۱۳۵۷

آنجا،

که هر دری خود ديواری‌ست

و دريچه‌يی بر آن

که بر پيشانی‌اش

روزنی

در هيأت چشم هيولايی

تا از آن در تو بنگرند

و هر پگاه

انديشه‌يی را

به شکار

آواز کنند.

آنجا،

مردانی خويش‌دار

در پس ديوار

در بهت خود گرفتارند

و ار درون انجماد متآن

چشم به ياران بيرون دارند.

.

.

.

بيرون،

گل‌های باغچه شکوفه کرده

و سينه سرخ‌ها

سرود بهاری

بر لب دارند!

ژاله متين