سنگسار
هر روز
هزار خاطرهی کرخت
میربایند هوش
از ذهن ملتهبت
پیش از آنکه تو را
در جفت آفتاب
بر زمین چرکیده
تا سینه بنشانند در استخوان خاک
زان روی که عشق
در تو به تمامت رسیده در کمال
و عفریتهها
سنگ پاره با تو نثار کنند.
..
Filed under: بابک بلوچ، شعر | Leave a comment »