آزادی – شعری از ناظم حکمت

آزادی

hekmat10.jpg

نگاه تان خطا می‌رود.

درست ديدن هم هنر است، درست انديشيدن هم هنر است.

دستان هنر آفرين تان گاه بلای جان تان می‌شود.

خميری فراوان ورز می‌دهيد اما لقمه‌ای از آن را خود نمی‌چشيد،

برای ديگران بردگی و بيگاری می‌كنيد و فكر می‌كنيد آزاديد.

غنی را غنی‌تر می‌سازيد و اين را آزادی می‌ناميد.

از لحظه به دنيا آمدن تان

در گرداگردتان آسيابی بر پای می‌دارند كه دروغ آرد می‌كند.

دروغ‌هايی که تا پايان عمر با شماست.

ادامهٔ نوشته

کسی که می رود

» کسی که می رود «

شعری از ناظم حکمت

hekmat4.jpg

با ترجمه ی حامد رحمتی

روی شیشه ها

شب بود و

برف

میان تاریكی

در نهایت درخشش ریل های موازی

جدایی را به خاطر می آوری

در سومین سالن ایستگاه

دختری كوچك

با پاهای عریان

و چادری سیاه

به خوابی عمیق می رود

من قدم می زنم… ادامهٔ نوشته

قصه یك جدایی

قصه یك جدایی


شعر: ناظم حكمت

hekmat9.jpg

مرد گفت: دوستت دارم

سخت، دیوانه وار

انگار كه قلبم را شبیه شیشه ای

در مشت فشرده و انگشتهایم را بریده باشم

مرد گفت: دوستت دارم

به عمق، به گسترای كیلومترها دوستت دارم

صد در صد

هزار و پانصد در صد

صد در بی نهایت، در بی كران در صد ادامهٔ نوشته

«برکلی »

«برکلی »

شعری از ناظم حکمت

آهای!

برکلی!

آهای کشیشِ فیلسوفِ قرنِ هجدهم

بویِ خاطراتی که از فلسفه ات م یتراود

برایِ گیج کردنِ ماست

                   برایِ آ نکه در نبردِ زند ه گی

                                             به زانو درآییم

آهای!

برکلی

آهای!

   عزرائیلِ خدا درهیبتِ جبرئیل

آهای قاتل ترین فیلسوفِ قرنِ هجدهم

هنوز صدایِ پاهای ات می پیچد در

روستاهایِ اسکاتلند

هنوز هم زوزه می کشد

                      با صدای پاها یات

                              سگی با موهایِ خونین ادامهٔ نوشته

سرود نوشندگان آفتاب

سرود نوشندگان آفتاب

ناظم حکمت

این سرودی است،

سرود کسانی که

در کاسه های سفالین

آفتاب را می نوشند.

این بافته ای است

بافته ی زلفی از آتش

که بر پیشانی گندمگونِ قهرمانان برهنه پای،

در پیچ و تاب است

و چون مشعلی خونین

شعله ور.

من هم دیدم آن قهرمانان را

من هم به پیچ و تاب در آوردم آن بافته را

من هم با آنان

گذشتم ادامهٔ نوشته

معرفی و نقد کتاب «ناطم حکمت شاعر کمونیست همیشه زنده»

معرفی و نقد کتاب «ناطم حکمت شاعر کمونیست همیشه زنده»

«ناظمِ حکمت شاعرِ کمونیستِ همیشه زنده» (۲) در آغاز به صورتی فشرده از زندگی، مبارزات و گرایشا‌ت فکری و ادبی او سخن می‌گوید. این زندگینامه‌ی کوتاه، چنانکه بایستی، با روایت‌هایی از داستانِ شعر و شاعری او و برخی شعرهایش آمیخته است. زندگی او از شعرهایش شورانگیزتر و شعرهایش انعکاس صمیمانه‌ ی آن است. راست آنکه شعر او با شیوه‌ ی زندگانی‌ اش گره خورده است. ناظمِ حکمت سراینده‌ ی چکامه ‌هایی چون نامه به تارانتابا‌بو، لشگر گرسنگی، شهید میدان بایزید، خائن به وطن… در آینه‌ ی تمامی تصویرها، استعاره‌ها و سمبل‌های شاعرانه‌اش حضوری تماشایی دارد. او در این تصاویر که گاه سخت رمانتیک و دراماتیک و غمگسارانه و در عینِ حال امید‌انگیز و برانگیزاننده است، به زندگیِ شاعرانه‌ اش ادامه می‌دهد. در این دفتر نیز او را با همه‌ ی شورها و شادی‌ها و عاشقی‌ها و خشم و بیقراری‌هایش هم‌چنان‌ در تب و تاب و در اوج‌ امید‌ها و آرزوهای بزرگ می‌بینیم.

بهرام رحمانی نویسنده‌ ی این کتاب از بیوگرافی ‌نویسان و منابع خود در پایان کار خود نام و نشان داده است. نیز پیداست که از دو منبع مختلف برای بازنویسی بیوگرافی ناظمِ حکمت استفاده کرده است. اخبار و گزارشات هر دو این منابع خواندنی و گزینشی است. این گزینه‌ها از برجسته‌ ترین فرازهای زندگی و شعر و مبارزات شاعر نامدار ترکیه انتخاب شده است. او در دوران حیات خود ۱٩٦۳-۱٩۰۲، بارها و بارها به خاطر مبارزات و عقاید خود به زندان افتاد. برخی از زیباترین شعرهایش را در زندانها نوشت. به نوبه‌ ی خود شیوه‌ ی نوینی در سرایش شعر در کشور خود به وجود آورد. این نیز برای خود داستانی شنیدنی دارد. ادامهٔ نوشته

ابعاد جهانى یک شاعر

ابعاد جهانى یک شاعر*

از نامۀ به تاریخ ۵ آوریل ١٩٥٠ زندان بورسا:

از هشتم آوریل با امید فراوان اعتصاب غذا را آغاز می کنم . نگرانى و غصه اى ندارم . تا پاى مرگ و تا آخرین …« نفس با همین امید خواهم زیست . شما هم هر اتفاقى که افتاد، نومید نشوید . … وجودم سرشار از شادى درخشانى ست . این ها همه براى مبارز ۀ عدالت جویانۀ من لازم است . حتى با مرگ من نیز، عدالت بى گمان به پیروزى خواهد رسید . این فکر، این ایمان و این باور احساس خوشبختى به من مى دهد . فکرش را بکنید: من خودم را مى کشم . هیچ به فکر ارعاب کسى نیستم . براى ایثار کردن چیزى جز زندگى خودم ندارم . آری، چنین است برادران! غمگین و غصه دار شما را در آغوش مى فشارم . باز تکرار مى کنم که با همۀ این ها امید دیوانه وارى به دیدار شما دارم . از وجدان عمومى وطنمان نیز دست نشسته ام … اگر مادرم و خواهرم سامیه به شما تلفن زدند، آن ها را دلدارى دهید . منور ]همسر چهارم ناظم – مترجم[ به کلی تنهاست، مواظب او باشید . ادامهٔ نوشته

شعری از ناظم حکمت

شعری از ناظم حکمت

من و بقال سرگذرمان را

در آمریكا ھیچكس نمیشناسد

با این وجود،

از چین گرفته تا اسپانیا،

از دماغه امید نیك تا آلاسكا،

در ھر گام از خشكی و آب،

دوستانی دارم و دشمنانی

دوستانی دارم،

كه ھم را ندیده ایم حتی یكبار

اما حاضریم بمیریم باھم برای نان مشترك،

آزادی مشترك و رویای مشترك

و دشمنانی دارم تشنه بخون من،

 و من تشنه بخونشان

هفتمين نامه برای تارانتا – بابو

هفتمين نامه برای تارانتا بابو

ناظم حکمت آگوست ۱۹۳۵

به ياد هانری باربوس

 

از «نامه هايی برای تارانتا بابو »در مجموعه شعرناظم حکمت، تارانتا – بابو نام همسر يک جوان حبشی(اتيوپيايی)است که برای آموختن نقاشی ساکن رم، پايتخت ايتاليا بود، و به سبب فعاليت های سياسی خود توسط پليس در دورۀ تسلط فاشيسم بر ايتاليا، دستگير و تيرباران شد. ناظم حکمت دربارۀ اين شعر نمادين می نويسد اين جوان فرصت نيافت نامه ها را برای زنش

تارانتا – بابو بفرستد. آنه ا د ر هما ن اطاق ی که نقاش جوان در آن زندگی می کرد به دست دوست حکمت که مستاجر بعدی اين اطاق بود و زبان حبشی می دانست افتاد و او آنها را برای ناظم حکمت فرستاد. حکمت را به هانری «نامه هايی برای تارانتا – بابو »شعر باربوس تقديم کرده است.

هانری باربوس  (۱۸۷۴- ۱۹۳۵ Hanri Barbusse که ناظم حکمت شعر زير را به ياد او تقديم کرده نويسندۀ فرانسوی، مبارز آزادی خواه و ضد جنگ امپرياليستی بود و در سال ۱۹۲۳ به عضويت حزب کمونيست فرانسه درآمد. او همچنين از آغاز شکل گيری فاشيسم به مبارزه با آن و بسيج مردم به ضد آن روی آورد. ادامهٔ نوشته

دیوار

دیوار

درچهارچوبی ازسنگ سیاه
پرده ای آهنین جای خوش کرده،
که پاره میکند آفتاب را
تکیه داده ام
پیشانی ام را
برنرده،
خط نرده کشیده بر پیشانی ام،
وشکافته شد از خط نرده
پیشانی پهن استخوانی ام.
پیشانی ام برنرده ،
پیشانی ام بخون نشسته،
خون من است
این:
همه چیز را می بینم از پس این پرده
پرده خونین
در چهارچوبی از سنگ سیاه،
نرده ای آهننین جای خوش کرده
که پاره می کند آفتاب را
در آنجا
پای دیوار
شستند بازوان آن یاران یار را
برای ما کشیدند ادامهٔ نوشته

شعری از ناظم حکمت

شعری از ناظم حکمت

hekmat8.jpg

این سرودیست،

سرود كسانی كه

در كاسه ھای سفالین

آفتاب را مینوشند،

ھم اوبود كه عاشقانه كمونیسم را برگزید و اعلام كرد كه:

من ھم با آنان گذشتم

از پلی كه به خورشید میپیوست

من ھم در كاسه ھای سفالین

نوشیدم آفتاب را

من ھم خواندم آن سرود را

و سپس پیام داد: ادامهٔ نوشته

شعری از ناظم حکمت

شعری از ناظم حکمت

hekmat8.jpg

از شرق میآیم،

از آستانه عصیان شرق میآیم

با بادھای شمالی پیمودم

راه ھای آسیا را

تا رسیدم به تو

چرا ایستاده ای

بازوانت را برویم بگشا

من از شرق میآیم

از آستانه عصیان شرق میآیم

شرقیم

كه عصیان حق منست

فتیله كجاست؟

نشانم بده تا آنرا برافروزم

من فرزند میلیونھایی ھستم كه در شبانه روز

بیست و چھار ساعت كار میكنند

و داغ تازیانه ھا

پینه بسته بر شانه ھای زرد استخوانیشان

من اوج فریاد آنانم ادامهٔ نوشته

آنژین صدری

آنژین صدری

ناظم حکمت

hekmat9.jpg

دکتر!

نیمی از قلب من اگر اینجاست

نیم دیگر در چین است

با لشگری پیش می رود

به سوی رود زرد.

همه روزه

دکتر!همه روزه در سپیده دمان

قلبم در یونان تیرباران می شود

و همه شب

زمانی که زندانیان در خوابند

قلبم در خانه ای مخروبه ای در استانبول می آساید. ادامهٔ نوشته

ناظم حکمت

کودک هیروشیما (۱)

ناظم حکمت
artists

در کنار هر دری می ایستم و آنرا می کوبم
اما هیچ کس نمی تواند فریاد در گلو خفه من را بشنود
همچنان درها را می زنم و همچنان از دید دیگران نامرئی ام
منی که مرده ام، منی که مرده ام

من هنوز هفت ساله ام،
گرچه دهسال پیش هم ، وقتی که در هیروشیما می مُردم
هفت ساله بودم
چرا که کودکان مرده رشد نمی کنند

اول از همه موهایم در شعله های آتش سوختند
دید چشمهایم رو به تاریکی رفت، کور شدم
سرانجام، مرگ سررسید و استخوانهایم را تبدیل به خاکستر کرد
سپس باد خاکسترم را پراکند ادامهٔ نوشته

درمیان خون و عرق

درمیان خون و عرق

ناظم حکمت

hekmat9.jpg

کارگران آواز می خوانند
اما،
کارساختمانی چون خواندن آواز
ساده نیست
این کارکمی سخت است!
قلب کارگران
چون زمین بهاری پرازهیاهوی پرندگان است
لیکن، زمین ساختمان، زمین موسم بهار نیست
زمین ساختمان:
پرازگردوخاک است
پرازگل وبرف است. ادامهٔ نوشته